استارتاپ مانند یک کشتی است. همه باید بدانند که اگر من نباشم، اتفاق خوبی رخ نمیدهد و آنقدر خود را درگیر کار بدانند تا کار به نتیجه برسد. پس روحیهی کار تیمی و عامل بودن خیلی مهم است.
محمدحسین برمایون، فارغالتحصیل دانشگاه امیرکبیر در مقطع کارشناسی هستند.
ایشان مقطع کارشناسی ارشد را در دانشگاه صنعتی شریف سپری کردهاند و یکی از بنیان گذاران تیم «نینیکس» میباشند.
متن مصاحبه
لطفاً کمی خودتان را برای ما معرفی کنید و راجع به سوابق کاری، تحصیلی و اجرایی خودتان توضیح مختصری بدهید.
محمد حسین برمایون، متولد سال ۱۳۶۹ هستم.
ورودی سال ۱۳۸۷ رشته برق دانشگاه امیرکبیر و ۱۳۹۱ مدیریت انرژی دانشگاه صنعتی شریف بودم.
البته بیشتر در دانشکده برق بودم و با دکتر فتوحی که در حال حاضر ریاست دانشگاه هستند، روی پروژهام کار میکردم.
بعد از دوران ارشد، امریهی خود شریف شدم و دو سال هم در آنجا بودم.
در آن دو سال کار مدیریت پروژه انجام میدادم و امور موازی زیادی را پیش میبردم که بیشتر پروژه محور بودند.
با تیمهای مختلف در زمینههای برق و انرژی روی پروژه همکاری کردم و
تقریباً از همان اوایل دوره ارشد، کمی به تکاپو افتادم و فهمیدم من آدم کار دولتی و کار تکراری کردن نیستم.
برای همین به سمت کارآفرینی کشیده شدم. در آن زمان تصمیم گرفتیم پروژههایی را که انجام میدادیم، گسترش دهیم.
اما هنوز مفاهیم استارتاپ و کارآفرینی خیلی باب نشده بود و ما به دنبال ثبت شرکت و چنین کارهایی بودیم.
بعد از آن من در دوره DBA دانشگاه تهران شرکت کردم و بیشتر به مدیریت علاقهمند شدم.
با توجه به حوزهی کاری شما که درحال حاضر شتاب دهنده هم هستید،
به نظر شما کسب و کارهای نوپا و استارتاپ ها با چه مشکلاتی روبهرو هستند و چه آفتهایی آنها را تهدید میکند؟
با توجه به اینکه زمینه مطالعاتی من بیشتر فرهنگ استارتاپی است،
کلاً جامعهی استارتاپی که در ایران تشکیل شدهاست مقداری مشکل دارد.
من خودم با تیمهایی که همینجا مشغول به کار هستند هم صحبت کردم و
به این نتیجه رسیدم که ما فقط الگوهای ظاهری را از جوامع پیشرفته برداشتیم و
اتفاقاتی که واقعاً در آن شرکتها میافتد، در ایران رخ نمیدهد.
فکر میکنم حرفهایم تکراری و کلیشهای باشد اما چند پارامتر خیلی مهم است.
شما چه زمانی وارد بازار میشوید؟ چه تیمی را تشکیل میدهید؟ محصولتان چیست؟ و
پارامترهای مختلف دیگری که در اینجا تأثیرگذار هستند اما
بزرگترین مشکلی که در اینجا وجود دارد، در نقطهی شروع است.
این که در جوانی ایدهای داشتیم و الان بهترین موقعیت است که این ایده را اجرایی کنیم و
برای آن سرمایهگذار به دست بیاوریم و میگویند هرکسی که روی کارش خوب تمرکز کند حتماً به نتیجه میرسد که
این افراد در نقطهی شروع اشتباه میکنند.
در مفهوم خود کلمهی استارتاپ قابلیت scale شدن، بزرگ شدن و رشد ناگهانی وجود دارد.
این قضیه خیلی به ماهیت کاری که انجام میدهند ربط دارد و
آن ماهیت به مشتری و رضایتی که در او ایجاد میکند بستگی دارد.
افراد در نقطهی شروع به دنبال ارزشی که میخواهند ایجاد کنند میروند.
به دنبال حل مسئله و مشکلی که وجود دارد نیستند.
فکر میکنم به نقطهی مجهولی که میرسند، منظورم از مجهول، MVP است تازه میبینند اصلاً این محصول را کسی نمیخواهد و
در این نقطه آن استارتاپ ضربه میخورد، چون نمیتواند چرخشی ایجاد کند.
از سوی دیگر، روی کار خود تعصب دارند و آنجا نقطه اولی است که شکست میخورند و
از اینجا به بعد باقی ارکان، که تیم و باقی چیزها هستند، ضربه میخورند.
به نظر من این بزرگترین پارامتری است که استارتاپ ها خیلی کم به آن توجه میکنند.
نیاز بازار خیلی امر مهمی است. چگونه میشود نیاز بازار را شناسایی کرد درحالی که خیلی از نیازها، نیاز پنهان هستند و
خود جامعه نمیداند که چنین نیازی وجود دارد؟
روشهای خیلی خیلی زیادی وجود دارد.
در اکثر شتاب دهنده ها و کانالهایی که برای استارتاپ ها محتوا میگذارند، خیلی موارد معلوم میشوند اما بسیاری از این کارها ناقص است.
البته این موارد میتواند خیلی کاملتر باشد تا دید خوبی به شخص بدهد و بفهمد نیاز بازار چیست.
اولین چیزی که من معرفی میکنم سؤال «تست مامان» هست.
اینکه بفهمند چگونه از مشتری سؤال کنند که نیازش را بفهمند و اینگونه آن مرحلهی اول را رد میکنند.
بعد از خواندن کتاب تست مامان، ادبیات صحبت با مشتری را به دست میآورید و
یک مفهومی برای استارتاپ ها خیلی پررنگ میشود که باید نقشهی راه مشتری را به دست بیاورید و
ببینید از ابتدا تا انتها چه اتفاقی برای او میافتد.
استارتاپ اولی که من داشتم، در خود مجموعه تجاری سازی شریف، که بعداً با شتاب دهندهی شریف یکی شد، روی موضوع نینیکس کار میکرد.
نینیکس
ما ایدهای داشتیم و فیلمی را دیده بودیم به نام «ملبورن» و با توجه به دغدغهای که خودمان داشتیم،
فهمیدیم بهترین حوزهای که میتوان روی آن کار کرد حوزهی سلامت است که
میتواند IOT (اینترنت اشیاء) و سلامتی و مسائلی که به کودک ربط دارد باشد.
با این دید کلی که داشتیم، شروع به مصاحبه کردیم.
از نقطهی صفر تا صدی که یک مادر بچهاش به دنیا میآید را بررسی و نقشهی راه کار را طراحی کردیم؛
از وقتی که مادر باردار است تا وقتی که بچه به دنیا میآید چه مواردی برای او عذابآور است؟
ما در حوزهی کاری خودمان فهمیدیم که در زمانهایی که مادر حواسش به بچهاش نیست،
مثلاً وقتی که شب خواب است، پر از استرس است و نمیتواند راحت بخوابد.
دقیقاً عذاب آورترین نقطه، این نقطه است و هدف محصول ما قرار بود حل این مشکل باشد.
راهحل و دستگاهی برای آن طراحی شد و سپس وارد فازهای بعدی شد.
ما اینگونه نیاز سنجی کردیم و بعضی نیازهای پنهان از روی سؤال ها به دست میآید.
اپل
من گریزی به اپل بزنم.
اولین باری که صفحهی لمسی را برای گوشی درست کرد، همه مسخرهاش کردند و گفتند این که دکمه ندارد و
ما با آن راحت نیستیم و وقتی میخواهیم کلیک کنیم به چیزی کنارش کلیک میخورد.
ولی در پاسخ آنها گفتند که ما نیاز تنبلی شما را فهمیدیم. میدانم با این کار شما دیگر نیاز به فشار دادن نخواهید داشت.
از آن نیاز پنهان که فهمید تنبل هستیم، صفحهی لمسی را درست کرد، سپس گوشی را تغییر داد و
الان قسمت عمده بازار به گوشیهای لمسی اختصاص دارد.
اینگونه شما باید ویژگیهای مشتری را بیابید و نهایتاً محصولی که یک استارتاپ میخواهد به مشتری بدهد تنها یک محصول نیست، یک حس خوب است.
شاید خیلی کلیشهای باشد ولی واقعیت دارد.
شما میخواهید راه حلی را ارائه دهید. نحوهی دستیابی به آن اصلاً مهم نیست،
مسئله این است که مشکل باید برطرف شود و اینگونه میتوان به موضوع خوبی رسید که
قابلیت رشد ناگهانی را برای یک استارتاپ داشته باشد.
اولین محصول خود را چگونه به فروش رساندید؟ شما اولین مشتریهای خود را با توجه به استارتاپ بودنتان چگونه به دست آوردید؟
ما اولین فروشمان را قبل از تولید محصول داشتیم.
یعنی این که ما تقریباً با تجهیزاتی که خود محصول داشت، کار کرده بودیم و
میدانستیم که ساخت این محصول امکانپذیر و در عین حال زمانبر است.
با فیدبک مثبتی که گرفتیم، با دکترها که بخشی از مشتری های ما بودند یا سیسمونی فروشی ها که به محصول ما ربط داشتند صحبت کردیم و
گفتیم محصول ما آماده است.
یا به ساخت محصول میرسیدیم و تحویل میدادیم، یا نمیرسیدیم که کلاً پروژه شکست میخورد ولی
این مدلی صحبت میکردیم که ما یک محصول کامل داریم، آیا شما نمایندهی ما میشوید؟
در آنجا باز هم فهمیدیم که واقعاً مادرها چنین دغدغهای دارند که هیچ راه حلی برای آن نیست پس
با این حساب، ما خیالمان از بابت بازار راحت شد تا اینکه MVP اولیه آماده شد و شروع به آزمودن کردیم.
ما در مرکز طبی کودکان کار میکردیم. چون آنجا تمرکزشان روی کار ما بود و
در نهایت کارمان تایید شد و آنجا به تأیید رسید و محصول نهایی تولید و به مشتری رسید.
شما شتاب دهندهی استارتاپ هایی هستید که در حوزهی اینترنت اشیاء کار میکنند.
آیندهی اینترنت اشیاء را در ایران چگونه میبینید در حالی که در ایران هنوز هندوانهای در بسته است و
کسی نمیداند در آینده چه اتفاقی میافتد؟
کارهایی که ما و تمام استارتاپ هایی که من در آنها شریک هستم، انجام میدهیم نمونهی خارجی ندارد.
شاید در این حوزه یک سری آمدند و کارهایی انجام دادند.
استارتاپ اول من در حوزهی IOT بود و دومی در حوزهی آموزش است که با سبک جدیدی کار میکند.
اما اکثر کارهایی که دارد انجام میشود، کپیبرداری از کارهای خارجی است.
استارتاپهای موفق ایرانی هم همین کار را میکنند، «دیجیکالا» که مانند «آمازون» است و باقی استارتاپ ها هم همینگونه هستند.
افراد میبینند که شرکتهای بزرگ خارجی به سمت IOT میروند و برای آنها از این منظر جذاب است که
اگر ما هم به دنبال آن برویم، به نتیجه میرسیم اما
از دیدگاه خودم خیلی اتفاق روشنی است، چون این ایدهها و اقدامات در رویای افراد بوده و در فیلمها ساخته شدهاست.
مثلاً یک موقعی برای هواپیما انیمیشن میساختند و بعد آن را تولید کردند.
دقیقاً الان IOT هم چنین چیزی است چون نیاز به آن در زمینههای مختلف حس میشود؛ مثل حملونقل یا شبکههای برق.
این را میخواهم بگویم که نیاز IOT همیشه بوده اما زیرساخت آن وجود نداشتهاست.
زیرساخت ارتباط خیلی بزرگی را نیاز دارد و در کنار آن خروجی بیگ دیتایی که داشتهاست و هیچ وقت نتوانستهایم آن را تحلیل کنیم.
همیشه اینها آزمایشگاهی بوده و حالا که زیرساختهای آن فراهم شدهاست، پس همهی مردم میگویند که الان باید سراغ آن برویم.
من و تمام تیمهایی که در اینجا هستند، آیندهی اینترنت اشیا را روشن میبینیم و
در آیندهی نه چندان دور اتفاقات خیلی خوبی در این حوزه میافتد.
در مورد فضای مناسب ورود برای استارتاپ ها، به نظر شما درحال حاضر اقیانوس آبی فعالیتهای استارتاپی در ایران کجاست؟
ما یک دوست عزیزی داریم که میگفت وقتی دلار داشت گران میشد همه گفتند بریم دلار بخریم بعد کی موفق میشود؟
آن کسی که برود روی یک حوزهی دیگری سرمایهگذاری کند.
چون این سمت اقیانوس آبی شکل گرفتهاست و آن سمت به دلیل دید احساسی ما ایرانیها، شروع به ضرر کردن میکند.
آنهایی که میخواهند استارتاپ بشوند، ما راههای مختلفی را معرفی میکنیم.
کانالهای مختلفی وجود دارد تا شما بتوانید با ایدههای مختلف آشنا بشوید.
یک دانشجو وقتی میآید و میگوید من ایده میخواهم و بعد از آن میخواهم استارتاپ بزنم، کار اشتباهی میکند.
من به این افراد توصیه میکنم که اول بنشینند و کتاب بخوانند،
آن هم کتابهای جامع ۲۴ گام راهاندازی کسبوکار؛ کتابهایی مثل استارتاپ ناب که مفهوم استارتاپ را متوجه شوند، چاله چولههای آن را بفهمند و
ببینند چگونه یک ایده را جلو ببرند و اینگونه خیلی میتوانند موفق باشند.
دنبال کردن شبکههای مختلف میتواند به شما ایده دهد اما شما باید یک موضوع را انتخاب کنید و سمت آن مشتریها برگردید.
شما مثلاً میخواهید یک کافیشاپ داشته باشی، باید ببینید چه کار استارتاپی میتوانید در حوزهی کافیشاپ بکنید.
شما میروید از آن نقطهی شروع، که مشتری هست بازخورد میگیرید تا وقتی که محصول به دست مشتری برسد و
اینگونه شما میتوانید به یک دید مناسب از فضای کاری یک کافی شاپ برسید و
از این طریق یک خدمت جدید را ایجاد کنید و فرایند را بهبود بخشید.
آیا هرکسی میتواند کارآفرین باشد؟ کارآفرینان باید چه ویژگیهای شخصیتی داشته باشند؟
به نظر من همه میتوانند کارآفرین باشند. کارآفرینی با استارتاپ مقداری فرق دارد.
استارتاپ مجموعهای است که جدید شکل میگیرد و یک سری اهداف مختلف دارد اما
کارآفرینی در چند حوزهی مشخص است، یعنی شما کارمند یک شرکت خصوصی را هم در نظر بگیرید، میتواند کارآفرینی راه بیندازد؛
همان کاری که شرکتهای بزرگ مثل اپل و گوگل انجام میدهند.
به افراد کلیدی، که شاید حتی از اعضای اصلی آن استارتاپ نیستند، مقداری سهم میدهند و
میگویند شما در این قسمت یک کارآفرینی راه بینداز.
یعنی یک ایدهی خاصی طراحی کن، از آن حمایت کن، MVP ایجاد کن و تمام مراحلی که یک استارتاپ میتواند داشته باشد را طی کن.
افراد خانهدار میتوانند به سبک دیگری کارآفرینی داشته باشند مثلاً با شبکههای اجتماعی که درحال حاضر وجود دارد.
در کتاب هفت عادت مردمان موثر، در فصل اول میگوید عامل باشید؛
کسی که غر میزند که دلار گران شد، مواد اولیه نیست و غیره نمیتواند کارآفرین باشد.
خیلی ربطی به درسی هم که خوانده، در نقطهی شروع ندارد.
هرکسی بر اساس اطلاعات و علمی که دارد و با توجه به جایگاهش، میتواند کارآفرین باشد و
اگر کسی روی این قضایا گیر کند و نتواند موانع را رد کند، وقتش را تلف میکن و قطعاً نمیتواند کارآفرین خوبی باشد.
استارتاپ مانند یک کشتی است؛
همه باید بدانند که اگر من نباشم، اتفاق خوبی رخ نمیدهد و آنقدر خود را درگیر کار بدانند تا کار به نتیجه برسد پس
روحیهی کار تیمی و عامل بودن خیلی مهم است و فکر میکنم یک شخص با این ویژگیها بتواند به نقطهای که یک کارآفرین خوب شود، برسد.
افرادی که میخواهند اعضای یک تیم را تشکیل دهند، چه ویژگیها و ملاحظاتی باید داشته باشد؟
من همیشه روی این قضیه منتقد هستم و چالش دارم.
سیستمی که در آموزش و پرورش طبق آن تربیت میشویم، همیشه رقابتی است.
تربیت پیشدبستانی، مسابقه نقاشی، نفر اول و دوم ، شاگرد زرنگ و تنبل و…
شما هیچ وقت متوجه نشدید که یک تیم هستید، یعنی
همیشه یک نفر بودید و با دو الی سه نفر رقابت کردید و خودتان را بالا آوردید.
ما باید در نقطهی صفر بپذیریم که روحیهی تیمی نداریم و حالا بیاییم و درستش کنیم.
کار تیمی ویژگیهای خیلی زیادی دارد. اولین چیزی که اهمیت پیدا میکند، هستهی تیم است که
حول آن تیم به وجود میآید.
ما در فرهنگ استارتاپی اصطلاحی داریم به اسم «ستارهی شمالی» که میگوید هر مجموعهای باید به یک سمتی برود،
اگر یک کشتی پیوسته جهتش را عوض کند به هیچ مقصدی نمیرسد. شما باید آن مقصد را مرکز تشکیل آن تیم بگذارید.
بعد حول آن، افراد یک مسئولیتی دارند. اولاً در محیط استارتاپی و کارآفرینی شما باید عاشق یادگیری باشید.
اگر یک کار تکراری را انجام دهید، کارمند یک استارتاپ میشوید، نه عضو یک تیم.
شما باید فرهنگ یادگیری بسیار بالایی داشته باشید. چون که دنیا خیلی رقابتی شدهاست و
باید همواره بهروز باشیم و از سیستمهای جدید استفاده کنیم وگرنه نتیجهی کار شکست است.
مسئلهی همدلی هم هست که اعضای یک تیم همدیگر را درک کنند و
در هر شرایطی هم که بود، چون اعضای تیم مثل یک خانواده میشوند، این را باید بپذیرند که
اگر قسمتی از مجموعه شکست بخورد، کل مجموعه شکست میخورد.
باز هم داستان کشتی را فرض کنید؛ یک نفر یک جای کشتی را سوراخ کند، کل کشتی غرق میشود، حالا چه کل کشتی سوراخ شود چه یک قسمت از آن.
این مدلی ارتباط بین افراد تیم شکل میگیرد و آن حس همدلی اگر ایجاد شود، افراد به مجموعه بیشتر کمک میکنند.
شرکتهای ایرانی خیلی مایل به چرخش شغلی نیستند. به نظر شما دلیل این موضوع چیست ؟
یک سریِ داستانی در مطالعات استراتژی وجود دارد به اسم “فیل سفید” و من هم چند سال است که با آن آشنا شدهام که
خیلی مقولهی معروفی است.
وقتی یک چیز ارزشمندی مثل فیل سفید به شما هدیه میدهند و
شما مجبورید از آن مراقبت کنید، با بزرگ شدنش، ممکن است خودتان از گشنگی بمیرید اما به آن غذا بدهید.
چون برای آن خیلی هزینه پرداختید.
ما کمی در گذشتههایمان ماندهایم و کل اتفاقهایی که برای آیندهی خودمان در نظر میگیریم از گذشتهی ما نشأت میگیرد ولی
باید اینطور باشد که قرار است در آینده به یک نقطهای برسم، چه اهمیتی دارد که در گذشته چه اتفاقی افتادهاست.
الان در این نقطه، محصولی دارم و از صفر شروع میکنم. این که در پنج سال دیگر کدام شرایط بهتر است چه اهمیتی دارد؟
ما این ذهنیت را نداریم و در تمام زندگیمان هم نداشتیم.
حتی در مسائل عاطفی و دوستانهی خودمان در جایی قفل میکنیم و
میگوییم من این همه وقت و انرژی گذاشتم پس دیگر نمیتوانم رها کنم.
این مشکل در استارتاپ ها هم هست. چون با خاطراتش زندگی میکنند.
فرهنگ چرخش شغلی به همین دلیل خیلی خوب جا نیفتاد مثلاً شرکتهای بزرگ دنیا روی یک زمینهای کار کردهاند ولی
یک دفعه آن را میبوسند و کنار میگذارند.
تویوتا
من یک خبری دربارهی استراتژی بلندمدت «تویوتا» خواندم که
در آن از مدیرعامل تویوتا پرسیده بودند شما برای نسل آینده میخواهید ماشینهای پرنده بسازید؟
گفت نه ما میخواهیم اعضای بدن انسان را بسازیم.
این موضوع ربطی به ماشین ندارد ولی میداند آینده به این صورت است و باید به آن سمت حرکت کند و
اصلاً مهم نیست که گذشته چگونه بودهاست.
مثال دیگر سامسونگ است که از سبزی فروشی شروع کرد و الان روی لوازم دیجیتال کار میکند.
چه اهمیتی دارد که من روی چه موضوعی کار میکردم. چیزی که در موفقیت انسانها وجود دارد میزان تأثیرگذاری است.
من جایگاهم آنجاست که بیشترین تأثیرگذاری را داشته باشم. من اینگونه حس خوب را میگیرم که محصولی را داشته باشم که
بیشترین تأثیرگذاری را دارد و اگر اینطور نباشد، من آن محصول را میخواهم چه کار بکنم؟
حالا هر چقدر هم زحمت کشیده باشم به چه دردی میخورد؟
شما از چه بسترهایی برای به دست آوردن مهارتهای مدیریتی استفاده میکنید؟
من از همان وقت که ارشدم شروع شد خیلی این موضوع را حس کردم که مقداری اطلاعات فنی دارم که میخواهم آنها را به سمتی ببرم و
دیدم فضای استارتاپی را نمیتوانم درک کنم.
شاید فضای فروش را میتوانستم درک کنم، چون پدرم در بازار بود، ولی کارآفرینی را درک نمیکردم.
تقریباً از اوایل دورهی ارشد در سایت متمم عضو شدم و شروع به مطالعه کردم.
این برای من خیلی جذاب شده بود، به قدری که تمام رادیوهای سایت متمم را گوش دادم و
کتابهایی که مطالعه میکردم، بیشتر به سمت مدیریت گرایش پیدا کرده بودند تا به فنی.
چون در زمان ما میگفتند رتبههای خوب باید برق بخوانند، بد هم نبود یک چیزهایی هم یاد گرفتم، اما خودم به مدیریت بیشتر گرایش داشتم.
یک سری مسائل خیلی پایهای است. وقتی موفقترین آدمهای فنی چیزی را طراحی میکنند، خودشان باید بتوانند آن را ارائه کنند.
شما در دوران دانشگاه وقتی بهترین تز را ایجاد کنید و بیشترین مقاله را هم بنویسید، ولی روز ارائه نتوانید آن را ارائه کنید،
پایینترین نمره را به دست میآورید و هیچ ربطی به کیفیت کار ندارد.
ما خود نحوهی ارائه کردن را در دانشگاه یاد نمیگیریم.
شما یک محصول را طراحی میکنید و به یک سرمایهگذار ارائه میدهید و
اگر ارائهی شما مؤثر نباشد و نتوانید محصول را به خوبی معرفی کنید و با سرمایهگذار مذاکره نمایید، باز به مشکل برخورد میکنید.
الان اکثر جوانهای ما هم همینگونه هستند.
شاید یک پروژهی خیلی خوب داشته باشند، ولی نمیتوانند برای آن سرمایهگذار پیدا کنند و
نمیتوانند آن را ارائه دهند و بگویند محصولشان چقدر میارزد.
با این سخن که «هر مدیر موفقی یک مشاور حقوقی و یک مشاور روانشناس در کنار خود دارد» چقدر موافقید و به آن عمل کردهاید؟
اگر باشند خوب است!
من دارم سمت دیگر قضیه را میبینم که شما در جایگاه مدیریتی میروید و
اگر یک سری مسائل روانشناسی اولیه را بلد نباشید، نمیتوانید به حد خوبی برسید.
یک سری چیزها خیلی پایهای است و وقتی شما نتوانید آنها را درک کنید مشاور روانشناس هم نمیتواند به شما کمکی کند.
فکر میکنم شما باید اول یک سری مسائل حقوقی و روانشناسی را بدانید تا بتوانید در این محیط بمانید و
در جایگاه مدیریتی باشید.
قطعاً مشاوران و حقوق دانان خیلی میتوانند کمک کنند.
من خودم از افراد حقوقی برای ثبت شرکت و از این قبیل مسائل خیلی کمک میگیرم.
از طرفی دیگر با یک روانشناس حوزهی کارآفرینی هفتهای یک بار صحبت میکنم و گپوگفت دارم که
خیلی میتواند کمک بکند اما کافی نیست. خود شخص هم باید مطالعه داشته باشد.
دانش مدیریتی برای استارتاپ ها مهمتر است یا دانش فنی؟
برای یک کشتی ناخدا مهمتر است یا کسی که پارو میزند؟ فکر میکنم این مثال جواب شما را بدهد.
چون یک مجموعهای است حول یک هدفی و هرکدام از المانها تأثیر خودشان را دارند ولی
ما میبینیم دو نفر یک استارتاپ راهاندازی کردند و فقط روی کسبوکار تمرکز کرده و بخش مدیریتی را برونسپاری میکنند.
من در حوزهی خودم، انرژی، خیلی از استارتاپ ها را دیدم که با مدل کسبوکار، طرحی را به بعضی از کاربرهای خانگی میدهند و
از سرویسهای آنها استفاده میکنند و محصول هم از یک جای دیگر میخرند و روی نحوهی پرداخت و این مسائل کار میکنند.
در این استارتاپ ها دیدگاه فنی ضعیفتری نسب به دیدگاه مدیریتی وجود دارد و
یا از آن طرف استارتاپ های حوزهی خدمات و فناوری را میبینیم که یک شخص فنی نرمافزاری را طراحی کرده و به بازار ارائه دادهاست.
حس میکنم که اگر استارتاپ به نقطهی بلوغ برسد، باید دو قطب قوی داشته باشد؛ نه فقط فنی و نه فقط مدیریتی.
لطفاً اگر در ذهن کتابهایی را دارید که میتواند برای خوانندگان این مصاحبه مفید باشد معرفی کنید.
کتابهای اولیهای که من به استارتاپ ها معرفی میکنم “هفت عادت مردمان مؤثر”، “حکایت دولت و فرزانگی” و “تست مامان” است.
شاید بگویید کتابهای ۲۴ گام برای راه اندازی استارتاپ MIT یا کتاب لین استارتاپ چطور؟
اما کتابهایی که توصیه کردم برای خودسازی است؛ مثل اول ابتدایی.
قبل از این که الفبا را به شما بگویند، از شما میخواهند یک سری خطوط کج و راست بکشید تا کار با قلم را یاد بگیرید. این هم مثل همان است.
شما به این کتابها نیاز دارید تا بتوانید وارد فاز بعدی بشوید. خیلی چیزهای دیگر هم در بستر اینترنت هست.
شاید فارسی آن سایت متمم باشد که برای شروع چیزهای جالبی دارد. منابع زیاد و پراکنده هستند که
من خودم را محدود نمیکنم که از یک بستر خاص اطلاعاتم را به دست بیاورم.
چقدر از سیستمهای تشویقی و گردش شغلی (Job Rotation) بهره میبرید تا محیط کار فعال و پویا باقی بماند؟
اگر شما بخواهید کل سیستم را بهینه کنید، هر کسی در یک جایگاهی از همه بهتر است.
من مثلاً در جایگاه مدیریتی از همه بهتر هستم یا فردی که در بخش نرم افزار است از همه بهتر است ولی
یک جاهایی آدم دچار مشکل میشود. من خودم گاهی اوقات نیاز دارم یک نفر با من در تحقیقات بازار کمک کند و
یک شخص فنی با من میآید یا مثلا برای تولید محصول، من با فرد فنی کار میکنم،
شما یک نقطهی قوت دارید که روی آن تمرکز کرده و تقویتش میکنید
ولی اگر نیاز باشد باید به باقی جاها هم کمک کنید.
مثلاً یکی که کارش فنی است، وقتی نمایشگاه برگزار میشود، قطعاً نمیگوید من نمیآیم چون کارم فنی است.
نیاز است که همه بیایند، کمک کنند و یاد بگیرند.
ما این کار را زیاد انجام دادهایم. سعی کردیم یک نفر که مسئول هست، مسئول بماند و در شرایط اوج کاری باقی افراد نیز به او کمک کنند.
بعد از این شرایط سراغ کار خودشان بروند. چرخش شغلی این نیست که من دیگر از امروز مدیریت را رها کنم و
بروم کار فنی کنم باید در جایگاهی که بهینه هستید کار بکنید.
تا به حال پیش آمده که از همتیمی یا کارمندهایتان یا در یک مقیاس بزرگتر، از کاربرهایی که به آنها خدماتی را ارائه میدهید، به دلیل اشتباهی عذرخواهی کنید؟
اشتباه که در تیم رخ میدهد و اوایل خیلی سخت است. یعنی ابتدا که تیم تشکیل میشود و
اشتباهی میکنید، بیان جمله «من اشتباه کردم» خیلی مشکل است ولی فکر میکنم این نیز به تمرین نیاز دارد.
چون همواره فشار زیادی با خودت حمل میکنی و
آن لحظه که اذعان میکنی که من این اشتباه را کردم و عذرخواهی میکنم، فشار کمتر میشود.
چون خود من در قسمتهای مختلف استارتاپ هایی که کار کردم پیش آمدهاست که
مثلاً شخص ضرر مالی زده بود، در قسمت فنی یک قطعه گرانقیمت را سوزانده بودند یا در قسمت مدیریتی یک کمپین اشتباه را راهاندازی کرده بودند.
در استارتاپ همه در حال یادگیری هستند و
اگر این مدلی به قضیه نگاه شود که نهایت تجربه و یادگیری، ارزشِ آن تیم است، تفکر ارزشمندی در تیم رایج خواهد شد.
با این دید پیش برویم که همه در این چرخه درحال یادگیری هستند و اگر اشتباهی هم اتفاق بیفتد با یک عذرخواهی ساده حل میشود.
قطعاً از هم تیمیهایم زیاد عذرخواهی کردهام و جاهای زیادی مرتکب اشتباه شدهام ولی خب، آنها نیز درک کردند و
قضیه زیاد ادامهدار نشد.
در مورد مشتری هم چون من مشتری پرست هستم، فکر میکنم که محصول من خیلی مهم نیست بلکه حسی که آن مشتری دارد مهم است و
عذرخواهی بسیار برای ما اتفاق میافتد و
فکر میکنم که با عذرخواهیای که از یک مشتری انجام میدهم، سایر مشتریها هم حس بهتری خواهند داشت.
برای همین اگر اتفاق بدی رخ دهد، خیلی خالصانه عذرخواهی میکنم.
این حس خوب و مثبت مشتری به خود شما هم منتقل میشود، درست است؟
دقیقاً. آن انرژی مثبتی که میدهند، برمیگردد و من خیلی به این اعتقاد دارم و از آن استفاده میکنم.
یکی از چالشهایی که هم دانشجویان با آن درگیرند و هم کارآفرینی مثل شما این است که
در این شرایطی که قرار دارید، فشارهایی بر شما وارد میشود.
شما این فشارها را چگونه مدیریت میکنید که به خانواده منتقل نشود؟
خدا را شکر من همیشه درک شدهام، شاید خیلی خوشبخت بودم که این اتفاق افتاد ولی قطعاً مورد ذکر شده درست است.
در فضای فشرده استارتاپی که زمان اصلاً مطرح نیست و
گاهی تا صبح باید بیدار ماند و کارکرد، کمی از سمت خانواده، مخصوصاً کسانی که متأهل هستند، خیلی به افراد فشار وارد میشود.
ولی شما اگر بتوانید به طرف مقابل اینگونه القا کنید که
من به خاطر هدفی به این سمت حرکت میکنم، پدر و مادر خیلی خوب درک میکنند و به همسر هم بگویید که
میخواهم این کار به نقطهی خوبی برسد، راحتتر کنار میآید.
اگر به عنوان مثال بگویید میخواهم معدلم بیست شود و نمیتوانم شما را ببینم این برایشان ملموس نیست و
میگویند خوب نوزده شو و این تنش ایجاد میکند اما
اگر بگویید در نهایت میخواهم دکتر خوبی شوم و مریضها را درمان کنم و نتیجهی خوب قضیه را بیان کنید،
خیلی حس بهتری پیدا میکنند چون واقعاً این فرایند زمانبر و این فشار اذیت کننده است.
فکر میکنم لازم است به نحوی حالت همدلی، از قالب تیمی که در آن کار میکنید، کمی هم به سمت خانواده ها کشیده شود.
یعنی ما الان خانواده هایمان نیز درگیرند و پدر و مادر و خواهرم کمک میکنند که این مجموعه بهتر شکل بگیرد که
هم به خاطر لطف و اعتمادشان به من است و هم این که آن حس همدلی بین ما شکل گرفت و
فکر میکنم که هیچ وقت به دلیل زیاد کار کردن و کم دیدنشان از من ناراحت نشدند.
یک کلمه ای که ما ایرانیان را خیلی درگیر خودش می کند و خطرناک هم هست، کلمهی شانس است.
شانس در کارآفرینی هم تأثیر دارد؟
من اولین جملهای که میگویم این است که به شانس اعتقاد ندارم.
آدم خوششانس داریم، اما خود شانس وجود ندارد، به جز در پدیده های ریاضی و احتمال و اینکه امید ریاضیاش چقدر میشود،
به نظرم در دنیای غیر ریاضی کاربرد ندارد.
ولی آدم خوششانس کسی است که فرصتهای کوچک را میبیند و استفاده میکند، به این میگویند خوششانس.
البته من که میگویم باهوش ولی در جامعه اتفاقات خوبی که برای یک نفر میافتد، میگویند خیلی خوششانس است.
از آنجا که هیچ فردی تمام فاکتورهای مناسب را ندارد، در تقابل معیارهای جذب نیرو، کدام معیار برای شما ارجحیت دارد؟
در همهی مجموعههایی که ما عضو میگرفتیم از شرکتهای بزرگ مثل گوگل و اپل الگو برداری کردیم که
خیلی نباید مدرک برای ما مهم باشد. به نظر من بزرگترین معیاری که دارند، یادگیری است.
معمولاً آزمونی که ما میگیریم به این صورت است که خارج از زمینهی تخصصیشان درخواست کاری از آنها میکنیم و
یک ماه کارآموزی شخص برای این کار صرف میشود و قسمت کوچکی که قسمت مهمی از کار ما نیست را به آنها میسپاریم و
بازخورد میگیریم که چقدر در آن زمینه مطالعه کردهاند و چقدر خلاقیت به خرج دادهاند.
آیا موردی هست که بخواهید در انتهای صحبتتان به آن اشاره کنید؟
موردی که گفتم و الان میخواهم پررنگش کنم، در نقطهی صفر خیلی نگویید من چه کار کنم پولدار بشوم
اگر تنها پول مدنظر است، راههای بسیاری برای پول درآوردن هست و
شما باید به آن ارزشی که میخواهید خلق بکنید بیشتر فکر کنید.
دید اگر اینگونه باشد و برای آن ارزش قائل باشید، قبل از آن باید خودسازی داشته باشید.
کتابهایی که من معرفی کردم بیشتر برای خودسازی است که
اگر نداشته باشند در ادامه راه ناامید میشوند و چهار، پنج سال دنبال قضیه میروند و بعد آن را رها میکنند.
به نظر من یا باید قدم اول را محکم بردارند یا اصلاً وارد این وادی نشوند.
کارهای زیادی مثل تکنسینی و کارمندی هست که خیلی هم به نیرو نیاز دارند ولی
اگر میخواهند وارد کار استارتاپی بشوند، باید در ابتدا خودشان را بسازند.
از نگاهی دیگر
یکی از مهمترین مشکلات فرهنگی که در کشور با آن روبهرو هستیم بحث مدرکگرایی است.
موردی که شاید به شکلی دیگر در مصاحبه هایمان بررسی کردیم اما درخور توجه به طور مجزا نیز است.
تا حدی این مشکل در جامعه ما ریشه دوانده است که
ما آدمهای دوروبرمان را با مدارکی که دارند و توسط نهادی به آنها اعطا شده است میسنجیم و
بر اساس آن درباره شخصیت و اهمیت فرد تصمیم میگیریم.
موضوعی که شاید حالا دیگر کاملاً جا افتاده باشد و اگر برخوردی جز این ببینیم تعجب کنیم اما
مانند خیلی مسائل دیگر، با یک نگاه و جست و جوی ساده در کشورهای پیشرفته، میتوانیم ببینیم که
نه تنها این فرهنگ را قبول ندارند و بر جامعه حاکم نیست بلکه به شدت با آن مخالفت میکنند و
آن را وجه تمایز و برتری افراد بر هم نمیدانند.
مشکلات متنوعی که چنین دیدی در جامعه پدید میآورد تا حدی مخرب هستند که
ما آینده فرزندان و جوانانمان را تماماً در راستای دستیابی به این مدارک و کاغذهای اعطا شده ای که با یک مهر تأیید شدهاند فدا میکنیم.
از همان کودکی در ذهن بچه هایمان سودای درس خواندن و دکتر، مهندس شدن پرورده میشود و
اجازه فکر کردن و داشتن رویای چیزی جز این موارد از آنها گرفته میشود.
این دید در مقاطع بالاتر تشدید میشود و دیگر این خود دانشجویان و جوانان اند که دنبال به دست آوردن این مدارج و مدارک هستند.
هرچه مقطع بالاتر میرود، انرژی و زمان صرف شده برای طی آن بیشتر میشود و
نیرویی که میتوانست در راستای چیزی که به آن علاقه دارد برای جامعه مفید باشد و
در کنار رشد فردی، رشد کشور را رقم بزند، در کلاس های آکادمیکی که در نهایت فقط برگ کاغذی تحت عنوان مدرک به همراه دارند صرف میشود.
نهایتا
صحبت های مهندس برمایون را که در این باره در بالا خواندیم بسیار جالب و شایسته دقت هستند.
صحبت هایی که حقیقت وضع موجود را بیان میکنند اما به راحتی گفته نمی شود.
نتیجه این نظرات و این دید متفاوت مهندس برمایون، این میشود که ایشان ادامه تحصیل را اصلاً توصیه نمیکنند و
ادامهی آن را اگر به درستی و با دید باز و علاقه انتخاب نشده باشد به نوعی هدر دادن زمان میدانند.
همین دید است که موجب می شود افراد بر اساس مقطع تحصیلی شان ارزیابی نشوند و
فردی با مدرک دیپلم بتواند کارآفرین بسیار موفقی بشود.
البته که منظور از عدم توصیه به مدرک گرایی، به هیچ عنوان نفی آموزش نیست و
انسان در هر مرحلهای از زندگی نیاز به آموزش دیدن دارد اما
این آموزش، برخلاف آنچه ما یاد گرفتهایم لزوماً در فضای آکادمیک پشت میز مدرسه یا دانشگاه اتفاق نمی افتد.
آموزش در کنار همه مؤسسات آزادی که انواع دوره های مختلف را برگزار می کنند، در قالب کسب تجربه و از نزدیک لمس کردن و
در قالب مجموعه های ویدئویی و کتاب های آموزشی و تمامی منابع باارزشی که در اطراف ما وجود دارد، اتفاق میافتد.